کتاب‌چه را گذاشته‌ام جلویم. تنها نسخه‌ای است که توی خانه دارمش: برزخ بی‌هویتی در سرزمین مادری». یک کتاب‌چه‌ی ۹۰ صفحه‌ای که حالا باید بگویم دیگر خاطره است. با محسن نوشتیمش. ابعاد مختلف مشکل بی‌شناسنامه بودن بچه‌های مادر ایرانی- پدر خارجی. چه توی ایرانی هاش چه بیرون ایرانی‌ها. بعد سیر تاریخی. مقررات بقیه‌ی کشورها. راه‌حل‌های پیشنهادی و. 
کتابچه‌ی جالبی شده بود. دست‌مان می‌گرفتیم و وقت دیدن آدم‌های مختلف یک نسخه به‌شان می‌دادیم که بگوییم از شکم حرف نمی‌زنیم و رفته‌ایم ته ماجرا را در آورده‌ایم. بعدها شروع به فروختنش هم کردیم. آدم‌های زیادی خواهانش بودند. مثلا آن دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی یکی از دانشگاه‌های آلمان که خوشش آمده بود. قیمت چاپ هر جلدش ۱۰ تومان افتاده بود. ۲۰ تومان می‌فروختیم که هزینه‌ی آن کتابچه‌هایی که مجانی داریم می‌دهیم جبران شود.
چند تا ازش چاپ کردیم؟ نگاه می‌کنم به مکالمه‌هایم با چاپ فانوس. تا به حال ندیده‌ام‌شان. ولی همیشه کارشان را خوب انجام داده‌اند. ۵ بار کتابچه را تجدید چاپ کرده بودم. دو بار اول ۴۰ تا ۴۰ تا. بقیه ۱۰ تا ۱۰ تا. 
لایش برگه‌ی ملاقات با یکی از نماینده‌های مجلس بود. ننوشته‌ام جایی که چند تا نماینده‌ی مجلس رفتیم دیدیم. خیلی‌هایشان را من نرفتم. ولی این یکی را یادگاری نگه داشته بودم. تاریخش برای ۱۸ اردیبهشت بود. ۵ روز قبل از تصویب لایحه توی مجلس. 
روز

تصویب لایحه خیلی خوشحال بودیم. ولی بعدش این قدر رفت و برگشت و این قدر ایراد گرفتند که خسته شدم. آن قدر خسته که وقتی دیروز بالاخره گفتند قانون شده فقط لبخند زدم. آن قدر خسته که وقتی گزارش

اندیشه پویا در مورد داستان پیگیری‌های‌مان توی شماره‌ی آخرش چاپ شد اصلا حال نکردم. فقط نگران سوتی خودم شدم که وقت روایت از یکی از مخالفان خبط کرده بودم و گذاشته بودم گزارش‌نویس اندیشه پویا اسمم را بیاورد. نماینده‌ی مجلسش جرئت نکرده بود وقت بدگویی از آن آدم اسم خودش را بیاورد. بعد من اسمم شفاف و واضح آمده بود. آن قدر خسته که وقتی شهرزاد همتی زنگ زد که یک

مقاله در مورد موضوع برای شماره‌ی فردای رومه شرق بنویس این کار را ربات‌وار انجام دادم و بعد هم غر نزدم که چرا هیچ‌وقت تیتر یک رومه شرق را به این موضوع اختصاص نداد. آن قدر خسته که وقتی قرار شد امروز به اسم یکی مقاله بنویسم تنبلی کردم و تا این لحظه عقب انداختم.
حالا نشسته‌ام دارم فکر می‌کنم تا آخر سال چند نفر شناسنامه می‌گیرند؟ آیا واقعا بچه‌ی مریم که آن همه جزع فزع کرد بالاخره شناسنامه می‌گیرد؟ واقعا کسی وضعیتش بهتر می‌شود؟ آخرش آدم‌هایی پیدا می‌شوند که با این همه دوندگی‌ها وضع‌شان از بدتر به بد تغییر پیدا کند؟ آیا اصلا شناسنامه گرفتن گره از کاری باز می‌کند؟ سال دیگر اگر رفتم سیستان بلوچستان می‌بینم بچه‌هایی را که به خاطر این بازی‌های ما شناسنامه‌دار شده باشند؟ باز پیدا نشوند پیرمردهای خیره‌سر جیره‌خوار دولتی که به خاطر خوش‌خدمتی به مدیرهای‌شان این قدر دست‌انداز توی کار بیندازند که کسی نتواند شناسنامه بگیرد. نمی‌دانم.
 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها